۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

سقط فکر


نقطه شروع و پایان همینجاست
می خواهیم تمام شدن را از شروع آغاز کنیم
آغازمان را با جوهر پایان نوشته
کاغذ ما گریه می کند
و ما بی اعتنا با صدای بلند می خندیم و بر رویش می نویسیم
فضا بوی مریضی می دهد
رنگها مرده اند ، اما
کاغذمان هنوز رنگ دارد
نمی دانم ، مهم نیست ، بیخیال
ما کار خودمان را خواهیم کرد
کار ما دلیل نمی خواهد
می خواهیم از گرمای تب لذت ببریم
سپس خودمان را در استخری از عرق سرد پیدا کنیم
اینبار هم می خواهم پایان را با شروعش تمام کنم :
مانند لحظه ای که تمام شدن را از شروع آغاز کردیم ،
دارد به دنیا می آید
سقطش کن

۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

اتفاق


می شنوی ؟
صدای گور کن است..
چند قدم آنطرف تر ؛ در پس این دیوار سرد و خاموش, دارند گودالی خالی می کنند...
این گودال , چاله تدفین "ما" است.
تو و من..
در آن خواهیم خوابید...
به یاد دارم, آخرین باری که با هم خوابیدیم را....
پوستهایمان چقدر دروغ میگفتند وقتی درونمان پر از سرما بود..
اتفاق چند لحظه دیگرتمام می شود"
و ما با هم در این گودال ابدی خواهیم خوابید..
صبحها و شبهایمان چه فرقی خواهند داشت ؟
وقتی خاک "ما" را "فاحشه" می خواند.