۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

زکلینا


دیده ام
آن ستاره های درخشنده زیبا را
درون درخشش مواج پرتوان ماه
شنیده ام
صدای زیبای نسیم خنک آن شبها را
بر روی گونه های پر ذوق و احساسم
چشیده ام
طعم خوب لبهای مهربانی عظیم زندگی را
با آن مکش های کوچک بی آزارش
لمس کرده ام
دستان مهربان لحظه را
لحظه هایی
از جنس احساس لذت ،
حال
تمامشان می چکند
 بر کف حمامی
از سرامیک سرد و سیمان
صدای آهن می آید
برخورد را حس می کنم ،
برخورد نگاه حیوانی بی شکل
بی اندازه، بی صدا ،
بی نگاه
بی هر چیز !
حیوانی از جنس حیوان اصیل
نگاه دارد، بدون چشمی
به دورم می چرخد
می خواهد
خواستنش را
احساس می کنم
می خواهد
و
می خواهد
می خواهد و می خواهد
گاهی
باید تغذیه شد
باید لذت برد، از این لذت
از لذت فرو رفتن دندان بر گوشت تنت
از لذت چکیدن خون
از صدای آهنی که می آمد
معمایت را حل کن
عشقبازی ای بی نقص است
با هر لحظه ات
تمامشان را می بینی
که تمام می شوند
تمامشان محو می شوند
جایشان خالی
اینجا حمامی خالیست
حتی آبی نیست
خروجی وجود ندارد
خودت را بشور
این حمام جاییست برای پاکیزه شدن
پس
قرمز شو
،
می خواهی ببینی ؟