۱۳۹۶ آبان ۱۵, دوشنبه

سرد


نمی دانم در کدام وسعت پنهانی
می توانی در فاضلابی باشی
شاید هم در سبزترین جای ممکن
هر کجا که هستی
در بر گرفتن دنیایت را لمس می کنم
ترس زیبایت را همچنین
رشته ای از ابرها گذشتند
پیغامی درونشان گذاشتم
آنقدر بلند بخوانشان تا سیل شود
نابود شود، هر آنچه تو نیست
کم بمیرد، زیاد محو شود
گوسپندان چوپانم کرده اند
گفته ام زمین سرد است
گفته ام، گرمای شما، ترس دارد
تمام زیبایی اش
هم
درون ترس اش است
ولی گوسپندانمان حتی نمی فهمند
بدون ترست چوپانشان سایه ای سرد است
ای عزیزم بدان، اگر درون ابرها چیزی نبود
ترس هست


۱۳۹۵ اسفند ۲۳, دوشنبه

صگ


برای تمام آنان که
می دانند
وقتی نوری بر آنها تابید
نزدیکترین یار آنها
سایه خودشان است
برای تمام آنان که
قسم خوردند
بر تاریکی بی انتها
بر سایه خودشان

۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

زکلینا


دیده ام
آن ستاره های درخشنده زیبا را
درون درخشش مواج پرتوان ماه
شنیده ام
صدای زیبای نسیم خنک آن شبها را
بر روی گونه های پر ذوق و احساسم
چشیده ام
طعم خوب لبهای مهربانی عظیم زندگی را
با آن مکش های کوچک بی آزارش
لمس کرده ام
دستان مهربان لحظه را
لحظه هایی
از جنس احساس لذت ،
حال
تمامشان می چکند
 بر کف حمامی
از سرامیک سرد و سیمان
صدای آهن می آید
برخورد را حس می کنم ،
برخورد نگاه حیوانی بی شکل
بی اندازه، بی صدا ،
بی نگاه
بی هر چیز !
حیوانی از جنس حیوان اصیل
نگاه دارد، بدون چشمی
به دورم می چرخد
می خواهد
خواستنش را
احساس می کنم
می خواهد
و
می خواهد
می خواهد و می خواهد
گاهی
باید تغذیه شد
باید لذت برد، از این لذت
از لذت فرو رفتن دندان بر گوشت تنت
از لذت چکیدن خون
از صدای آهنی که می آمد
معمایت را حل کن
عشقبازی ای بی نقص است
با هر لحظه ات
تمامشان را می بینی
که تمام می شوند
تمامشان محو می شوند
جایشان خالی
اینجا حمامی خالیست
حتی آبی نیست
خروجی وجود ندارد
خودت را بشور
این حمام جاییست برای پاکیزه شدن
پس
قرمز شو
،
می خواهی ببینی ؟

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

روباه سُرور



شگفت ای روباه سُرور
که چه سخت می اندیشی بر این باغ فرار
شگفت ای روباه سرور
که بود آن سازنده دیوار باغمان ؟
برای من بیا ، تا پیدایش کنیم
زنگی نوازیم بر این تیرگی ها
دستی بده ، لبخندی بزن
تو ای روباه زیبای سرور
سروری از این شب سرد ابدی کوهستانمان
تو را در آغوش خود می کشم
ای تنها روباه این سرزمین
تو ای تنها ضعف تمام این قدرت
تویی آن کشش آخر نوری در انسجام بی نفوذ ظلمات
تویی ، نماد زجرهای ساخت هر ظرف
ای تنها زیبا روباه پرسه زنان در پس خاکستری هایم
با صدای لبخندت آهنگی بخوان
نگاهم کن، با هر چشم یشمت
کمی صبر خواهیم کرد
کسی خواهد رسید
خواهد گفت
که پیدایش کرده است